تقدیم به مــرضیه عـــزیزم
مذهبی
 
 
برچسب:, :: 18:16 ::  نويسنده : آیت

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com



برچسب:, :: 10:53 ::  نويسنده : آیت



برچسب:, :: 10:49 ::  نويسنده : آیت

زنبور عسلی در اطراف آتش برافروخته نمرودیان پرواز می کرد ،

حضرت ابراهیم از او پرسیدند :

زنبور ، در اطراف آتش چه می کنی ؟

آیا نمی ترسی که سوخته شوی ؟

زنبور گفت : یا ابراهیم آمده ام آتش را خاموش کنم .

حضرت ابراهیم با خنده گفتند : مگر متوجه نیستی که آب دهان کوچک تو تاثیری بر این آتش ندارد ؟

زنبور پاسخ داد : چرا می خندی یا ابراهیم ؟

من به خاموش شدن یا نشدن آتش نمی اندیشم ،

بلکه به این می اندیشم که اگر روزی از من بپرسند آن هنگام که ابراهیم در آتش بود تو چه می کردی ؟

 بتوانم بگویم من نیز در کار خاموش کردن آتش بودم .

و حالا اگر روزی از ما بپرسند آن هنگام که حضرت مهدی (عج)

در پس پرده ی غیبت بود شما برای ظهورش چه می کردی ؟

پاسخ ما به این سوال چیست ؟؟؟؟؟؟؟



برچسب:, :: 10:43 ::  نويسنده : آیت
بارالها...
از كوي تو بيرون نشود پاي خيالم
نكند فرق به حالم
چه براني،چه بخواني
... چه به اوجم برساني
چه به خاكم بكشاني
... نه من آنم كه برنجم
نه تو آني كه براني..
نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم
نه تو آني كه گدا را ننوازي به نگاهي
در اگر باز نگردد...
نروم باز به جايي
پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي
كس به غير از تو نخواهم
چه بخواهي چه نخواهي
باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهي...


برچسب:, :: 10:42 ::  نويسنده : آیت

بار خدایا باز دل به یاد تو فغان می کند.

نمی دانم در جستجوی تو دیرینه کتاب کهن تاریخ را مطالعه کنم

یا چشم بر صفحه آسمان بدوزم؟

دل را به یاد موهبتهای تو آرام کنم یا به تعریف آفریده هایت؟

خدایا، گاه که از همه نا آدمیها خسته می شوم

یاد تو تحمل زیستن را برایم آسان می سازد.

خدایا عشق زیباست اما کدامین عشق پرشور تر از عشق به توست

که یادت قلبها را به اوج لذتها می رساند و

مرگ را زیباترین پدیده ها می سازد.

خدایا، شرم مرا از آن باز می دارد که از تو چیزی بخواهم

چرا که هر چیزی را قبل از آنکه بخواهم به من داده ای.

اما خدایا سه چیز را از کسی که آفریدی دریغ مدار

که تا زنده ام توان خواندن نماز ایستاده را داشته باشم،

که  عشقت از دلم بیرون نرود و آن زمان که مرا خواندی در راه تو باشم.

ای محبوب من، ما را پاک بگردان،

پاک بمیران و پاک محشور بگردان که تو رب العرش العظیمی

 



برچسب:, :: 19:59 ::  نويسنده : آیت

خدایا حفظ کن کسی را که دوستش دارم

و یاورش باش در گرداب مشکلات

و صدایش را بشنو وقتی تو را میخواند

و خوشبختش کن بخاظر قلب پاکش...

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 

ایستادن اجبار کوه بود و رفتن سرنوشت آب
افتادن تقدیر برگ و صبر پاداش آدمی
پس بی هیچ چشم داشتی حراج محبت کنیم که 
همه ما فقط خاطره ایم.

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

عادت می کنیم :
به داشتن چیزی و سپس نداشتنش !
به بودن کسی و سپس به نبودنش !
تنها عادت می کنم ، اما فراموش هرگز !



برچسب:, :: 19:58 ::  نويسنده : آیت

خداوندا...

خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم

مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را

مبادا گم کنم اهداف زیبا را

مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت

مرا تنها تو نگذاری

که من تنهاترین تنهام؛ انسانم

خدا گوید :

تو ای زیباتر از خورشید زیبایم

تو ای والاترین مهمان دنیایم

تو ای انســــان !

بدان همواره آغوش من باز است

شروع کن ...

یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من...



برچسب:, :: 19:56 ::  نويسنده : آیت

دَرْ زُلْفِ چونْ کَمَنْدَشْ اِیْ دِلْ مَپیچْ کانْجا 

سَرْها بُریدِهْ بینیْ بی جُرم و بی جِنایَتْ...



برچسب:, :: 19:55 ::  نويسنده : آیت

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی

جانا روا نباشد خون ریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم

جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com



برچسب:, :: 19:48 ::  نويسنده : آیت

خبـــــر بــــــه دورترین نقطه ي جهان برسد

نخواست او به منِ خسته بــی گمان برسد

شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشمِ خودت

کسی کــــــه سهم تو باشد به دیگران برسد

چه می کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر

بـــه راحتی کسی از راه نـاگهـــــــان برسد،...

رهــــــا کنی بــــــرود از دلت جــدا بـــــاشد

به آن کـــه دوست تَرَش داشته به آن برسد

رهـــــــا کنی بروند و دو تا پرنده شوند

خبر بـــه دورترین نقطه ی جهان برسد

گلایـــه اي نکنی بغض خـویش را بخــــــوري

که هق! هق!... تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند کــه... نه! نفرین نمی کنم... نکند

به او کـــــــه عاشق او بوده ام زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود

خدا کند کــه فقط زود آن زمان برسد

 



خدایا مرا در كوره راههای پر سنگلاخ نفس تنها مگذار.
به فرشته ها بگو ماه را در كف بگیرند و تاریكی های روح مرا به روشنایی مبدل كنند.
به ستاره ها بگو ذره ای از آسمان را برایم معنا كنند.
خدایا دل سرد سیرم را همنشین خورشیدهای نامكشوف كن چشمهایم را به سفری بی زوال ببر به دستهایم عدالت را بیاموز و به پاهایم صبر بده تا بی كفشی را تاب بیاورند.
خدایا ! یاد زیبایت را از خاطرم مگیر، عشق عالم گیرت را از این بنده حقیرت دریغ نکن...
خدایا ! شرمم می آید که مرا می خوانی و من رو بر می گردانم...
خدایا ! شرمم می آید که پاکی را از یاد برده ام...
خدایا ! شرمم می آید که عشق تو فراموشم شده...
خدایا ! یادت را از خاطرم دور مکن...
می دانم که مستی ام و هشیاریم از اراده توست، می دانم که خواب و بیداریم از اراده توست...
می دانم که اینجایی، می دانم که دوستم داری...
می دانم که نزدیک تری به من، از خودم...
خدایا پرده از رویم بردار تا عشقت وجودم را شعله ور کند...
دلم طاقت دوری از تو را ندارد،
خدایا می دانم که مرا نگاه می کنی! توانم بده تا نگاهت کنم.



برچسب:, :: 18:16 ::  نويسنده : آیت

خــدایا دوستت دارم، واسه هـر چی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که، ازم حالم رو پرسیدی

بـازم چشمامو می بندم، که خوبی هاتو بشمـارم
نمی تـونـم فقط مـی گـم، خـــــدایـا دوستت دارم

تو دیدی من خطا کردم، دلـم گم شـد دعــا کــردم
کمک کن تا نفس مـونـده، بـه آغوش تـو بــرگـــردم

تو حتی از خودم بهتر، غریبی هامو می شناسی
نمی خـوام چتـر دنیـا رو، که تو بـارون احسـاسي.



برچسب:, :: 18:15 ::  نويسنده : آیت

مي گويند

هر وقت آب مي نوشی

بگو يا حسين علیه السلام

اين روزها که

آب مي بيني و نمي نوشي

آرام بگو يا اباالفضل علیه السلام





در رویاهایم دیدم که با خدا گفت و گو می کنم

 خدا پرسید:پس تو می خواهی با من گفت و گو کنی؟

من در پاسخش گفتم:اگر وقت دارید.

خدا خندید:

وقت من بی نهایت است...

در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟

پرسیدم چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟

خدا پاسخ داد:کودکیشان.....!

اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند،عجله دارند که بزرگ شوند،

و بعد دوباره پس از مدتها،آرزو می کنند که کودک باشند.

اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول به دست آورند...

و بعد پولشان را از دست می دهند تا دویاره سلامتی خود را به دست آورند.

اینکه با اضطراب به آینده می نگرند

و حال را فراموش می کنند

و بنابراین نه در حال، زندگی می کنندو نه در آینده

اینکه آنها به گونه ای زندگی می کنند که هرگز نمی میرند،

و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.

دستهای خدا دستانم را گرفت،برای مدتی سکوت کردیم

و من دوباره پرسیدم:

به عنوان یک پدر ،می خواهی کدام درس زندگی را فرزندانت بیاموزند؟

او گفت:بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد،

همه کاری که آنها می توانند بکنند این است که

اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند.

بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند،

بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد

تا زخمهای عمیقی در قلب آنان که دوستشان داریم ایجاد کنیم،

اما سالها طول می کشد تا آن زخمها را التیام بخشیم.

بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترینها را دارد،

کسی است که به کمترینها نیاز دارد.

بیاموزند که آدمهایی هستند که آنها را دوست دارند،

فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند.

بیاموزند که دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

بیاموزند که کافی نیست فقط آنها دیگران را ببخشند،

بلکه آنها باید خود را نیز ببخشند.

من با خضوع گفتم:از شما به خاطر این گفت و گو متشکرم.

آیا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟

خداوند لبخند زد و گفت:

فقط اینکه بدانند من اینجا هستم.«همیشه»



برچسب:, :: 18:6 ::  نويسنده : آیت
خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.
بنده: خدایا !خسته ام!نمی توانم.
خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.
خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان
بنده: خدایا سه رکعت زیاد است
خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان
بنده: خدایا !امروز خیلی خسته ام!آیا راه دیگری ندارد؟
خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله
بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!
خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله
بنده: خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم
خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد
خدا:ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده
او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید
خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست
ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!
خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو
نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد
ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟
خدا: او جز من کسی را ندارد…شاید توبه کرد…
بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی
من آنچنان گوش فرا میدهم

که انگار همین یک بنده را دارم
و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری...


برچسب:, :: 18:5 ::  نويسنده : آیت

چند روزی بود که دوباره به دامان خدا بازگشته بود،

عطش زیادی برای خدایی شدن پیدا کرده بود.

هر روز عصر به سراغ پارسای شهر خود می رفت

و هر روز چیزی در مورد آئین عشق از او می پرسید

و جرعه ای آب می نوشید.

یک روز پارسا به او گفت می دانی برای آنکه راه آسمان را گم نکنیم

چه خون دل ها خورده شد و خون چه پیامبران و جانشینانی بر زمین ریخته شده؟

داستان ها را یک به یک گفت، از طوفان نوح ،

از مبارزه داوود،از شهادت یحیی،از تلاش های سلیمان از مبارزه نا برابر یک نفر به صدها نفر،

از اسارت خانواده بندگان خوب خدا (واقعه عاشورا)….

او گفت آن مبارزه های تا ریخی در روزهایی رخ داد که روز خدا نا میده می شوند.

جوان پرسید: اکنون که دیگر آن مبارزه ها وجود ندارد،

پس ما نمی توانیم کاری برای آئین آسمان کنیم یعنی ما دیر رسیده ایم؟!

آن ها که در آن زمان بوده اند منفعت برده اند

و ما دیگر نمی توانیم از مبارزه در راه خدا سهمی و سودی ببریم؟!

پاسخ شنید: هر روز روز خدا است و همه جا دشت مبارزه برای خدا.

هر روز در درون تو جدا لی است بین تاریکی و روشنا یی

و تو می توانی سیاهی را برگزینی یا سپیدی را.

همه جا میدان مبارزه است.

همه جا عرصه امتحان و انتخاب است.

در خانه ات! خیا بان! محل کار! پشت میز دانشگاه! ایستگاه اتوبوس!

پارک محله تان! همه جا! همه جا! همه جا میدان مبارزه است و همه روز، روز خدا

هر روز که برمی خیزی می توانی ا نتخاب کنی،

درسپاهیان آسمان و همراه فرشتگان باشی یا در خیل شیطا ن،

تصمیم با توست که مبارز راه نور باشی یا رهرو کوره راه ظلمت!

هرروزتان خدایی باد ….



پرنده ای به رسالت مبعوث شد ...

خداوند گفت: ديگر پيامبری‌ نخواهم‌ فرستاد،

از آن‌گونه‌ كه‌ شما انتظار داريد؛ اما جهان‌ هرگز بی‌پيامبر نخواهد ماند؛

و آن‌گاه‌ پرنده‌ای‌ را به‌ رسالت‌ مبعوث‌ كرد. پرنده‌ آوازی‌ خواند كه‌ در هر نغمه‌اش‌ خدا بود.

عده‌ای‌ به‌ او گرويدند و ايمان‌ آوردند.
و خدا گفت: اگر بدانيد، حتی با آواز پرنده‌ای‌ می‌توان‌ رستگار شد.

خداوند رسولی‌ از آسمان‌ فرستاد. باران، نام‌ او بود.

همين‌ كه‌ باران، باريدن‌ گرفت، آنان‌ كه‌ اشك‌ را می‌شناختند،

رسالت‌ او را دريافتند، پس‌ بی‌درنگ‌ توبه‌ كردند و روحشان‌ را زير بارش‌ بی‌دريغ‌ خدا شستند.
خدا گفت: اگر بدانيد با رسول‌ باران‌ هم‌ می‌توان‌ به‌ پاكی‌ رسيد.
خدا گلی‌ را از خاك‌ برانگيخت، تا «معاد» را معنا كند.
و گل‌ چنان‌ از رستاخيز گفت‌ كه‌ از آن‌ پس‌ هر مؤ‌منی‌ كه‌ گلی‌ را ديد، رستاخيز را به‌ ياد آورد.
خدا گفت: اگر بفهميد، تنها با گُلی‌ قيامت‌ خواهد شد.
و به‌ ياد دارم‌ كه‌ فرشته‌ای‌ به‌ من‌ گفت: جهان‌ آكنده‌ از فرستاده‌ و پيغمبر و مرسل‌ است،

اما هميشه‌ كافری‌ هست‌ تا باران‌ را انكار كند و با گُل‌ بجنگد،

تا پرنده‌ را دروغگو بخواند و باد را مجنون‌ و دريا را ساحر.
اما هم‌ امروز ايمان‌ بياور كه‌ پيغمبر آب‌ و رسول‌ باران‌ و فرستاده‌ باد برای‌ ايمان‌ آوردن‌ تو كافی‌ است.



برچسب:, :: 19:28 ::  نويسنده : آیت

اردیبهشتی عاشق که میشود ...

تمام میشود ...

زمین زیر پای احساسش میلرزد ...

با چشمهایش برایت غزل میخواند ...

با دستهایش دنیا را پیش رویت می آورد ...

و با قلبش آسمان را زیر پایت فرش خواهد کرد ...

پس آزارش نده ...

که اگر تمامش ، تمام شود ، آرام میرود ...

آن وقت تو میمانی و یک مشت رویای خام ...

که حتی کوچکترینش ، به واقعیت تبدیل نخواهد شد ...



برچسب:, :: 19:25 ::  نويسنده : آیت
 

1- خداوند از تو نخواهد پرسید پوست تو به چه رنگ بود
بلکه از تو خواهد پرسید که چگونه انسانی بودی؟

2- خداوند از تو نخواهد پرسید که چه لباس‌هایی در کمد داشتی
بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر لباس پوشاندی؟

3- خداوند از تو نخواهد پرسید زیربنای خانه ات چندمتر بود
بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر در خانه ات خوش آمد گفتی؟

4- خداوند از تو نخواهد پرسید در چه منطقه ای زندگی می‌کردی
بلکه از تو خواهد پرسید چگونه با همسایگانت رفتار کردی؟

5- خداوند از تو نخواهد پرسید چه تعداد دوست داشتی
بلکه از تو خواهد پرسید برای چندنفر دوست و رفیق بودی؟

6- خداوند از تو نخواهد پرسید میزان درآمد تو چقدر بود
بلکه از تو خواهد پرسید آیا فقیری را دستگیری نمودی؟

7- خداوند از تو نخواهد پرسید عنوان و مقام شغلی تو چه بود
بلکه از تو خواهد پرسید آیا سزاوار آن بودی وآن را به بهترین نحو انجام دادی؟

8- خداوند از تو نخواهد پرسید که چه اتومبیلی سوار می‌شدی
بلکه از تو خواهد پرسید که چندنفر را که وسیله نقلیه نداشتند به مقصد رساندی؟

9- خداوند از تو نخواهد پرسید چرا این قدر طول کشید تا به جست و جوی رستگاری بپردازی
بلکه با مهربانی تو را به جای دروازه های جهنم، به عمارت بهشتی خود خواهد برد.

10- خداوند از تو نخواهد پرسید که چرا این مطلب را برای دوستانت نخواندی
بلکه خواهد پرسید آیا از خواندن آن برای دیگران در وجدان خود احساس شرمندگی می‌کردی؟



برچسب:, :: 19:20 ::  نويسنده : آیت

کودکی زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن و

یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد. کودک نشنید

او فریاد کشید: خدایا! با من حرف بزن صدای رعد و برق آمد

اما کودک گوش نکرد

او به دور و برش نگاه کرد و گفت خدایا!

بگذار تو را ببینم ستاره ای درخشید

اما کودک ندید

او فریاد کشید خدایا!

معجزه کن نوزادی چشم به جهان گشود

اما کودک نفهمید

او از سر ناامیدی گریه سر داد و گفت:

خدایا به من دست بزن

بگذار بدانم کجایی.

خدا پایین آمد و بر سر کودک دست كشید

اما کودک دنبال یک پروانه کرد

او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد...



برچسب:, :: 19:16 ::  نويسنده : آیت

خوب به حرفام گوش کنین:
همه میتونن عشقشون و بکشن۰۰
بعضیا بایه نگاه اینکارو میکنن
بعضیا باحرف های تلخ و تندشون
ترسوها با یه بوسه عزیزشون و میکشن
شجاها با یه ضربه ی شمشیر
بعضیا عزیزشون و در حین جوانی میکشن
بعضیا وقتی که پیرشن این کارو میکنن
بعضیا با دستای الوده به شهوت
بعضیا بادستای طلایی
ولی اونی که شرف داره باچاقو عزیزشو می کشه
چون کسی که با چاقو کشته میشه تنش زود سرد میشه...
عشق بعضیا رو به زمین میزنه
و بعضی رو به اوج میرسونه
بعضیارو میفروشه و بعضی دیگرو میخره
بعضیا وقت کشتن اشک میریزن
بعضیا کشتن براشون هیچ سخت نیست هرکسی میتونه عزیزشو بکشه
ولی به اینا نیست چون هرکسی که فکر کنی مرده میتونه نمرده باشه...



 

1- خداوند از تو نخواهد پرسید پوست تو به چه رنگ بود
بلکه از تو خواهد پرسید که چگونه انسانی بودی؟

2- خداوند از تو نخواهد پرسید که چه لباس‌هایی در کمد داشتی
بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر لباس پوشاندی؟

3- خداوند از تو نخواهد پرسید زیربنای خانه ات چندمتر بود
بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر در خانه ات خوش آمد گفتی؟

4- خداوند از تو نخواهد پرسید در چه منطقه ای زندگی می‌کردی
بلکه از تو خواهد پرسید چگونه با همسایگانت رفتار کردی؟

5- خداوند از تو نخواهد پرسید چه تعداد دوست داشتی
بلکه از تو خواهد پرسید برای چندنفر دوست و رفیق بودی؟

6- خداوند از تو نخواهد پرسید میزان درآمد تو چقدر بود
بلکه از تو خواهد پرسید آیا فقیری را دستگیری نمودی؟

7- خداوند از تو نخواهد پرسید عنوان و مقام شغلی تو چه بود
بلکه از تو خواهد پرسید آیا سزاوار آن بودی وآن را به بهترین نحو انجام دادی؟

8- خداوند از تو نخواهد پرسید که چه اتومبیلی سوار می‌شدی
بلکه از تو خواهد پرسید که چندنفر را که وسیله نقلیه نداشتند به مقصد رساندی؟

9- خداوند از تو نخواهد پرسید چرا این قدر طول کشید تا به جست و جوی رستگاری بپردازی
بلکه با مهربانی تو را به جای دروازه های جهنم، به عمارت بهشتی خود خواهد برد.

10- خداوند از تو نخواهد پرسید که چرا این مطلب را برای دوستانت نخواندی
بلکه خواهد پرسید آیا از خواندن آن برای دیگران در وجدان خود احساس شرمندگی می‌کردی؟



برچسب:, :: 19:13 ::  نويسنده : آیت

کودکی زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن و

یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد. کودک نشنید

او فریاد کشید: خدایا! با من حرف بزن صدای رعد و برق آمد

اما کودک گوش نکرد

او به دور و برش نگاه کرد و گفت خدایا!

بگذار تو را ببینم ستاره ای درخشید

اما کودک ندید

او فریاد کشید خدایا!

معجزه کن نوزادی چشم به جهان گشود

اما کودک نفهمید

او از سر ناامیدی گریه سر داد و گفت:

خدایا به من دست بزن

بگذار بدانم کجایی.

خدا پایین آمد و بر سر کودک دست كشید

اما کودک دنبال یک پروانه کرد

او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد...



برچسب:, :: 20:45 ::  نويسنده : آیت

سلام مرضیه خوبم بخاطر اومدنت ازت ممنونم ، توی شرایط خیلی بدی بودم ، داشتم میمردم ، وقتی گفتی کجایی انگار چراغی توی دلم روشن شد و تو رو خیلی به خودم نزدیک دیدم و بعدشم که گفتی بیا بیرون باورم نمیشد ، زود پریدم بیرون و حول حولکی داشتم دنبالت میگشتم اما شاید ظاهرم اینو نشون نمیداد ، بعدش تو رو روبروم دیدم و خیالم راحت شد ، حالا داشتم به این فکر میکردم که چه جمله ای بهت بگم که تو هم دیگه ناراحت نباشی و آروم شی ...

و بعدش که باهم صحبت کردیم و بهت گفتم ....

اینو بدون که خیلی دوست دارم و تحمل ندیدنت رو ندارم .

butterfly



برچسب:, :: 20:3 ::  نويسنده : آیت

ممکن است گاهی گریه کنم ولی هیچگاه در تنهایی گریه نمیکنم

خداوند اینجاست

اشکهای مرا پاک می کند...چون...

قلب من خانه ی خداست

ممکن است گاهی بیفتم و بلغزم اما هرگز در سقوط تنها نمی مانم

خداوند هست و مرا بلند می کند... چون...

قلب من خانه ی خداست

شاید گاهی رنج بکشم اما هرگز در این رنج کشیدن تنها نمی مانم

پروردگار مرا از رنجها رها می کند...چون...

قلب من خانه ی خداست

خوشحالم برای اینکه میدانم هرگز تنها نیستم

خداوند همواره با من است...چون...

قلب من خانه ی خداست...   



برچسب:, :: 20:1 ::  نويسنده : آیت
 

محل رخداد این زیبایی، شهر توریستی اسکاگن؛ شمالی ترین شهر دانمارک است جایی که دریای بالتیک و دریای شمالی بهم می پیوندند.

دو دریای مختلف با هم یکی نمی شوند و بنابراین این راستا بوجود می آید.

و این همان چیزی است که در قرآن آمده است:

سوره مبارکه الرحمن

مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ (۱۹) بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ (۲۰) فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۲۱)


۱۹) دو دریا را به گونه ای روان کرد که با هم برخورد کنند.

۲۰) اما میان آن دو حد فاصلی است که به هم تجاوز نمی کنند.

۲۱) پس کدامین نعمتهاى پروردگارتان را انکار می کنید؟

 



برچسب:, :: 17:24 ::  نويسنده : آیت

تو می خندی ... حواست نیست ... من آروم می میرم
                                                تو می رقصی و من ... عاشق شدن رو یاد می گیرم
                                                                                               چه جذابی ... چه گیرایی
 چه بی منطق به چشمات می شه عادت کرد
                                            توی دستای تو باید به سیگارم حسادت کرد

منو پوک می زنی آروم
                  خرابم می کنی از سر
     
                              رژ لب روی ته سیگار
                                                   تن من زیر خاکستر

تنم می لرزه و می ری ... حواست نیست
                                   هوامو کام می گیری ... حواست نیست
                                                         حواسم هست و می میرم ... حواست نیست
                                                                             کنارت اوج می گیرم ... حواست نیست

           تو می خندی
                          حواست نیست...



برچسب:, :: 17:17 ::  نويسنده : آیت

عشقـــــ منـــ از فريبــــ انسانـــها دلگـير نشو، اينان روے زميني زندگيــــــ ميکنند
کهـــــ روزے يکــــــ بار خودشـــــــ را دور ميــــــزند...

  تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

کی اشکات و پاک می کنه شبا که غصه داری؟
دست رو موهات کی می کشه وقتی من و نداری؟
شونه ی کی مرحم هق هقت می شه دوباره؟
از کی بهونه می گیری شبای بی ستاره ؟
برگ ریزونای پاییز کی چشم به رات نشسته؟
از جلو پات جمع می کنه برگ های زرد و خسته؟
کی منتظر می مونه حتی شبای یلدا ؟
که
خنده رو لبات بیاد شب برسه به فردا؟


مـــــــرضیه



برچسب:, :: 17:16 ::  نويسنده : آیت
 

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

دلتنگـتمـ...
  تــــو
 هرجآ و هر ڪٌجآے جهاטּ ک باشے
 باز ب رویاهآے من باز خواهے گشت
  تو مرا ربوده ، مرآ  ڪٌشته اے. . .
 مرا ب خاڪستر خواب هآیمـ نشانده اے
 همـ از این روست ڪ هر شب تا سپیده دمـ بیدارمـ
  عشـ ـــ ــ ــق. . .
همین است در سرزمین مـט
  من ڪٌشنده خواب هاے خویش را دوست مے دارمـ! ! !


برچسب:, :: 17:15 ::  نويسنده : آیت

                خدایا ... این روزها عجیب دلم برای حرف زدن با تو تنگ شده

آرزویی در دل دارم و دستانم خالیست  و زبانی پر ز دعا دارم

به دریای لطف و رحمت تو امیدوارم و به سخاوتمندی تو ایمان کامل دارم

پس یا دلم را از این آرزو خالی کن یا دستانم را پر کن



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سلام و آدرس m-f20.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 1
بازدید کل : 4928
تعداد مطالب : 59
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



كد ماوس