تقدیم به مــرضیه عـــزیزم مذهبی |
|||
سلام مرضیه خوبم بخاطر اومدنت ازت ممنونم ، توی شرایط خیلی بدی بودم ، داشتم میمردم ، وقتی گفتی کجایی انگار چراغی توی دلم روشن شد و تو رو خیلی به خودم نزدیک دیدم و بعدشم که گفتی بیا بیرون باورم نمیشد ، زود پریدم بیرون و حول حولکی داشتم دنبالت میگشتم اما شاید ظاهرم اینو نشون نمیداد ، بعدش تو رو روبروم دیدم و خیالم راحت شد ، حالا داشتم به این فکر میکردم که چه جمله ای بهت بگم که تو هم دیگه ناراحت نباشی و آروم شی ... و بعدش که باهم صحبت کردیم و بهت گفتم .... اینو بدون که خیلی دوست دارم و تحمل ندیدنت رو ندارم . نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
|||
|